تو اون ده دقیقه ی جادویی بعد زنده شدن مجدد به این فکر می کردم که چقدر حسرت کار های کوچیک به دلم مونده. تو لحظه تصمیم گرفتم که هر وقت تونستم یکی یکی انجامشون بدم. لقمه ی گنده برندارم، از کوچیک به بزرگ به تناسب موقعیت انجام بدم و برم جلو.
امروز اولی رو انجام دادم.
حدودا سه سال بود که میخواستم فیلم "مسیر سبز" رو ببینم. همش به تاخیر مینداختمش. خیلی بیشتر از حد یه کار ساده.
امروز عصر مغزم داشت منفجر می شد. گفتم خدایا مرگولی یه لحظه ذهنم جرقه زد گفت بیا مسیر سبزُ ببین بعد بمیر!
دیدم.
زیاد هم طول نکشید. فیلم سختی بود و نبود. یه قطره اشک ریختم باهاش و لذت هم بردم. از مردن هم منصرف شدم.
همین!
درباره این سایت