مامانم اینا خونه بابابزرگم شعبه ی جدید قالی شویی شربت اوغلو باز کردن و از صبح رفتن اونجا. این خواهر اولی رو هم انداخته گردن من، اینم از ساعت دوازده آتیش گرفته زیر من که زرشک پلو با مرغ میخوام :|
حالا من تنها خونه باشم کوفت هم نمیخورم و با رنگارنگ خودمو زنده نگه میدارم تا یکی بیاد یه چیزی بپزه.
به اجبار رفتم بیرون واسه ش بگیرم، نبود. زنگ زدم گفتم کوفتم گیر نمیاد آباجی، تن ماهی و سیب زمینی بگیرم بیارم بریزم تو حلقت؟
با اکراه گفت باشه :/
اومدم خونه گفت زیاااااد میخوامااااا
دوتا تن ماهی، یه سیب زمینی غول و چندتا گوجه پختم واسه ش. اندازه ی یک چهارم نفر خورد گفت سیر شدم :||
منم چون پول داده بودم زورم میومد بریزم دور همه شو خوردم و دارم می ترکم.
حالا چرا اینا رو گفتم؟
نمیدونم
فکر کنم چون در اثر خون رسانی زیاد به معده م مغزم کم خون شده داره چرت میگه.
درباره این سایت