دیروز عصر با دوستی در پارک روی نیمکتی نشسته بودیم. از آن جایی که گوشی وی توقیف بود از من در خواست کرد که با سرچی در گوگل و با هر جایی که بلد هستم یک سوال کنکور فروش پیدا کنم تا با آن تماس بگیریم و سوال ها را از وی بخریم و رستگار شویم.

از گوگل که آبی گرم نشد و تنها پند اخلاقی با مضمون بروید درستان را بخوانید می داد. به دنیای کثیف اینستاگرام رفتیم و در آنجا چند نفری را پیدا کردیم که هر سال با دلیل و مدرک سوال ها دستشان بود و به تعداد محدود می فروختند.

به همه پیام دادیم و بعد ده دقیقه یک نفرشان با بی اعصابی جواب داد. ما هم که هفت خط عالم بودیم از جیب خالی مان حیا نکردیم و همان اول ماجرا گفتیم پولمان نقد است و تنها دنبال یک فرد مطمئن هستیم و رشته ی بالایی هم نمی خواهیم، یک پرستاری هم کافی ست. طرف که مار خورده و افعیِ شاخداری شده بود و تعداد خط هایش خیلی از هفت تای ما بیشتر بود گفت نرخ ها با هم‌متفاوت است و به ازای هر برگ از دفترچه سیصد تومان بی جواب و چهارصد تومان با جواب وجه رایج مملکت می گیرم و دلار گران شده و مفت دارم می دهم و تف به این زندگی های بی برکت و ای کاش به سن من می خورد که جای این سوال فروشی یک پرستاری می خواندم و قدر موقعیت را بدانید و بخرید که اگر نخرید خرید.

ما هم که احساساتمان جریحه دار شده بود گفتیم اگر ده برابر این قیمت هم بدهی چون بحث آینده ی شغلی و زندگیمان است می خریم و از شرایط خرید پرسیدیم.

گفت عکس کارت ملی، شناسنامه، آخرین مدرک تحصیلی، کارنامه سه سال آخر دبیرستان و برگه ی ثبت نام‌ کنکورتان را بفرستید تا شرایطت تحصیلی تان را بررسی کنم و به شما اطلاع دهم.

ما ضجه زدیم که عمو تو را به جان هر کس که دوستش داری بیخیال این ها شو.

قبول نکرد و گفت بدون این ها یک و نیم می رود روی هزینه ی کل.

باز قبول کردیم و با حساب و کتاب و تخفیف و تو رو خدا کمتر حساب کن و مشتری میشویم فاکتور به ما داد و کل هزینه مان شد پانزده میلیان تومان.

گفت پول را تا آخر اردیبهشت می ریزید و منتظر می مانید که شب قبل کنکور ساعت ده و نیم سوال ها را برایتان بفرستم.

ما هم قبول کردیم و شماره حساب خواستیم، او هم گفت فردا یا پس فردا می فرستم.

دوست عزیز من که به اندازه ی دو سال از من کمتر پیرهن پاره کرده بود یقه جر می داد که می روم پول جمع میکنم و این تهرانی ها خیلی زرنگ اند و قطعا سوال ها دستش است و من فقط به پزشکی فکر میکنم و تو نمی خواهی نخواه!

چون خیلی خر بود و خر با دلیل و منطق قانع نمی شود گفتم خب برو جمع کن تا برایت بخرم و  اگر بعد کنکور راست بود نصف پولت را می دهم و فرستادمش رفت. قبل رفتن هم برایش  شماره و آدرس یک دلال کلیه پیدا کردم که زودتر به پول برسد و این فرصت طلایی از دست نرود.

عزیزان از دوستان و آشنایانتان اگر کسی کلیه ی اویِ منفی نیاز  داشت لطف کنید و اطلاع دهید تا این دوست ما به پول برسد و پزشک شود.

مرسی




پند اخلاقی: یونولیت های اطراف مغزتان را در آورده و بعد از آب بندی از آن استفاده کنید.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تعميرات لوازم خانگي در تهران Susan خدمات باغباني نوین مدیر negaharchitects آنتی اسکالانت نویسندگی قاب چوبی طرح داناب | سال تحصیلی 99-98 رایانه هنر