به بچگیم فکر میکنم.
واقعا دنیای انیمیشن ها و کارتون ها دنیای واقعیم بود نه اطرافم. چادر نماز مامانمو می بستم دور گردنم از اپن می پریدم که باد بیوفته زیرش شنل طور شه زورو شم.
میتی کامون می دیدم، تموم که می شد روسری مامانمو می بستم دور شونه هام داد میزدم من کایکو اماینم دستمال قدرتمه و چهارپایه بلند می کردم.
عین اسب یورتمه می رفتم که من تارا کره اسب قهرمانم و میخوام برم به جنگ ولگااااااااا :/
تازه تحت تاثیر فوتبالیستا و عشقم تارو تو فوتبال همیشه پاس می دادم و میذاشتم بقیه گل بزنن!
کودکی منگ و تو تخیلی داشتم؛
حالا هم که بزرگ شدم زیاد فرقی نکردهتو تخیل و دنیای خودمم نه این از نظرم مسخره بازی های ملت.
درباره این سایت