اون سری که تهران اومدم همش ۲۴ ساعت اونجا بودیم و کف پام آسفالت خیابان هایش را لمس نکرد. چرا؟ چون یادم رفته بودم شلوار بیارم همینجوری با شُوال کردی موندم تو ماشین تا بابام بره و برگرده.
عجیب ترین از نظرم در اون لحظه اون دختره بود که تو خیابون هندزفری زده بود و بیخیال داشت راه می رفت.
حالا چرا عجیب؟
چون در عجب بودم که مثلا این نمی ترسه یکی از پشت بیاد کیفشو بقاپه ببره و نشنوه صداشو که فرار کنه؟ یا نمیترسه یکی شپلق بزنه پس کله ش و نفهمه از کجا خورده؟ نمی ترسه یه چیز ازش بیوفته و یکی صداش کنه بگه افتاااااد و نشنوه؟ یا اصلا نمی ترسه یه موتوری از پشت بیاد بزنه بهش و نشنوه و له ش کنه؟
کلا چون جایی که در اون حد شلوغ باشه نرفته بودم و ندیده بودم چه مدلی زندگی میکنن در اون لحظه خیلی تعجب کردم :|
حالا باز هم از خاطراتم میگم براتون
درباره این سایت